آنسوی هرچه حرف و حدیث امروز است...

بگذار عشــــــــق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو با دیگری...

آنسوی هرچه حرف و حدیث امروز است...

بگذار عشــــــــق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو با دیگری...

کمتر از یکسال گذشته...

من را همانگونه صدا بزن که روزهای عاشقیت صدا میکردی..

این "شما" گفتنت

مثل پتک میماند بر سرم...



+محسن دعاوی


پ.ن: شاید هیچکس نبینه اینو با وجود تلگرام...

یعنیاااا این یکسال له شدم و دوباره جون گرفتم دیگه اون آدم سابق نیستم

فک نمیکنم حسی در من وجود داشته باشه :-)

(با نهایت احترام ولی تو قاتل عشقمان شدی...)

دلتنگی شدیییید...


بینی و بین الله شب ها خواب داری؟؟ اصلا ولش کن لعنتی خوشبخت باشی...


تنهایی...

تـنـهـایـی، مـهـربـانـم کـرده اسـت !

شـبـیـه سـربـازی کـه

از روی بـرجـک دیـده‌بـانـی،

بـرای تـک‌ تـیـرانـداز آن سـوی مـرز،

دسـت تـکـان مـی دهـد . . .

 

جشن...

«روسری وا می‌کنی، خورشید عینک می‌زند!
دسته‌گل غش می‌کند؛ پروانه پشتک می‌زند!
کفش در می‌آوری، قالی علامت می‌دهد

جامه از تن می‌کنی، آیینه چشمک می‌زند!

هر کسی از ظنّ خود، در خانه یارت می‌شود
گاز آتش می‌خورد! یخچال برفک می‌زند!
میوه‌ها با پای خود تا پیش‌دستی می‌دوند
آن طرف کتری به پای خویش فندک می‌زند!

روبه‌رویم می‌نشینی، جشن برپا می‌شود
صندلی دف می‌نوازد؛ میز تنبک می‌زند!
درد دل‌ها از لبت تا گوشِ من صف می‌کشند
پیش از آن، چشمت به چشمِ من پیامک می‌زند!

عشقِ من! این روزها با اینکه درگیرِ تو‌ام
باز هم قلبم برای قبل‌ها لک می‌زند!
زندگی گرچه برای پر زدن می‌سازدش
عاقبت نخ را به پای بادبادک می‌زند!

عشق گاهی با پر قو صخره را می‌پرورد
گاه سنگین می‌شود؛ چکّش به میخک می‌زند
باز هم با بوسه‌ای راه تو را می‌بندم و
حرف آخر را همین لب‌های کوچک می‌زند!»

حتی...

عاشق که باشی عشق شورِ دیگری دارد

 لیلی و مجنون قصه شیرین تری دارد


دیوانِ حافظ را شبی صد دفعه می بوسی

هر دفعه از آن دفعه فالِ بهتری دارد


حتی سوالاتِ کتابِ تستِ کنکورت

- عاشق که باشی - بیت های محشری دارد


با خواندن بعضی غزل ها تازه می فهمی

 هر شاعری در سینه اش پیغمبری دارد


حرفِ دلت را با غزل حالی کنی سخت است

 شاعر که باشی عشق زجرِ دیگری دارد

+عکس

دلم...

خود را شبی در آینه دیدم دلم گرفت

از فکر اینکه قد نکشیدم دلم گرفت

 

از فکر اینکه بال و پری داشتم ولی

بالاتر از خودم نپریدم دلم گرفت

 

از اینکه با تمام پس انداز عمر خود

حتی ستاره ای نخریدم دلم گرفت

 

کم کم به سطح آینه برف می نشست

دستی بر آن سپید کشیدم دلم گرفت

 

دنبال کودکی که در آن سوی برف بود

   رفتم ولی به او نرسیدم دلم گرفت

2 پهلو...

عشق ویرانــــگر او در دلــم اردو زده است

هرچه من قلب هدف را نزدم، او زده است

بیستون بود دلم… عشق چه آورده سرش

که به ارگ بــم ویران شده پهلو زده است؟

مــو پریشان به شکار آمــــد و بعد از آن روز

مــن پریشانم و او گیره به گیسو زده است

دامنش دامنـــه های سبلان است …چقدر

طعم شیرین لبــش طعنه به کندو زده است

مثـــل مغرورترین کــــافر دنیــــــــا که دلش

از کَــفَش رفته و حتی به خدا رو زده است

ناخدایی شده ام خسته که بعد از طوفان

تا دم مـرگ دعــــا خوانده و پارو زده است

تا دم از مرگ زدم گفت: “دعا کن برسی!”

لعنتـــی بـاز فقط حرف دو پهلو زده است!