آنسوی هرچه حرف و حدیث امروز است...

بگذار عشــــــــق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو با دیگری...

آنسوی هرچه حرف و حدیث امروز است...

بگذار عشــــــــق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو با دیگری...

تو بگو...

از آنسوی تنهایی
از آنسوی بغض
از آنسوی باران
کسی صدایم میکند؛
تو بگو
…بروم یا بمانم؟!  

بت...

خدایا... 

آیا قلب من بت بود!!! 

که او را برای شکستنش فرستادی؟؟  

جفت...

کفش هایم که جفت میشوند دلم هوای رفتن میکند!  

من کودکانه بیقرار دیدنت میشوم 

بی آنکه فکر کنم چه کسی دلتنگ من خواهد شد...

بی جسارت...

میخواهم راحت باشم…

بی جسارت و بی خجالت...

در جواب چه خبرها؟

چشمانم را ببندم و بگویم...

ناخوشی...   

 

نکند...

خواب هایم بوی تن تو را می دهد

نکند…

آن دورتر ها…

نیمه شب…

در آغوشم میگیری…!  

ابو عطا...

آب پایین می آید و


 غورباقه 


هنوز 


ابو عطا...


میخواند!!! 


بکارتم...

فاحشه ای بکارت افکارم را از بین برده...  

فاحشه ای که هنوز بوی افکارم را میدهد...  

هر کجا بویم را شنیدی...  

بکارتم را از او طلب کن...