آنسوی هرچه حرف و حدیث امروز است...

بگذار عشــــــــق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو با دیگری...

آنسوی هرچه حرف و حدیث امروز است...

بگذار عشــــــــق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو با دیگری...

نیست...

در خیالات خودم، در زیر بارانی که نیست،
می رسم با تو به خانه از خیابانی که نیست
می نشینی رو به رویم خستگی در می کنی،
چای می ریزم برایت توی فنجانی که نیست 
باز می خندی و می پرسی که حالت بهتر است؟
باز می خندم که خیلی، گرچه می دانی که نیست 
شعر می خوانم برایت واژه ها گل می کنند،
یاس و مریم می گذارم توی گلدانی که نیست 
چشم می دوزم به چشمت، می شود آیا کمی
دستهایم را بگیری بین دستانی که نیست؟ 
وقت رفتن می شود با بغض می گویم نرو
پشت پایت اشک می ریزم توی ایوانی که نیست 
می روی و خانه لبریز از نبودت می شود،
باز تنها می شوم با یاد مهمانی که نیست 
رفته ای و بعد تو این کار هر روز من است،
باور اینکه نباشی کار آسانی که نیست...

پ.ن:دیشب برام خوندش

نظرات 2 + ارسال نظر
helen 1393/07/13 ساعت 05:46 ب.ظ http://persianblog-ir.uk.to

از ته دل،
*عیدت مبارک*
موفق باشی و سربلند
6164

بهنام 1393/07/22 ساعت 11:38 ب.ظ

سلام .
نمیدونم چی بنویسم ؟ فقط می تونم بگم :

"نیستی" بود از جنس "بودن" ، "زیستن" و "عشق ورزیدن" ....

از پست زیباتون ممنونم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد