آنسوی هرچه حرف و حدیث امروز است...

بگذار عشــــــــق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو با دیگری...

آنسوی هرچه حرف و حدیث امروز است...

بگذار عشــــــــق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو با دیگری...

همه چیز...

تـا حـرف تـو مـی شـود 

 

شـانـه بـالـا مـی انـدازم 

ابـرو هـم ! 

هـمـه مـی دانـنـد بـرایـم مـهـم نـیـسـتـی 

هـمـه، 

جـز ایـن کـلـمـه هـای لـعـنـتـی 

کـه یـکـبـاره از ذهـنـم فـرار مـی کـنـنـد 

قـلـبـی کـه در سـیـنـه بـنـد نـمـی شـود 

و رنـگِ گـونـه هـایـی کـه 

نـاگـهـان 

هـمـه چـیـز را لـو مـی دهـنـد . . . ! 

 

 

 

هیچ چیز...

بـعـضـی انـسـان هـا  

بـه عـده ی دیـگـر از انـسـان هـا 

انـسـان هـای دیـگـری را یـادآور مـی شـونـد . . 

آنـهـا کـه بـه یـاد آورده انـد، غـمــگـیـن انـد 

آنـهـا کـه یـادآور شـده انـد، بـی خـبـر . . 

آنـهـایـی هـم کـه در یـاد آمـده انـد 

بـه احـتـمـال زیـاد در شـهـری دور 

هـیـچ چـیـز را بـه یـاد نـمـی آورنـد . . . 

  

  

+برگردان سیامک تقی زاده

نهفته ...

بـایـد تـمـریـن نـخـواسـتـنـت را شـروع کـنـم . .

 

در فـعـل "خـواسـتـن"  

درد نـهـفـتـه اسـت مـحـبـوب مـن !   

 

 

 

نمیداند...

مـرگ  

مـاهـی قـرمـزِ کـوچـکـی سـت 

کـه نـمـی دانـد 

کـدام سـیـنِ سـفـره ی هـفـت سـیـن سـت . . . 

 

نمی آید...

این ابرها را  

من در قاب پنجره نگذاشته ام 

که بردارم... 

اگر آفتاب نمی تابد 

تقصیر ِ من نیست... 

با این همه شرمنده ی توأم؛ 

خانه ام  

در مرز ِ خواب و بیداری ست 

زیر ِ پلک ِ کابوس ها 

مرا ببخش اگر دوستت دارم 

و کاری از دستم بر نمی آید... 

باید...

چه قدر باید بگذرد.. 


تا آدمی 


بوی تن کسی را که دوست داشته را از یاد ببرد..؟ 


و چه قدر باید بگذرد.. 


تا بتواند دیگر او را 


دوست نداشته باشد..؟ 

 


بهار...

نیستی 


و بهار هم بی‌تو...  

سوء تعبیر یک زمستان است!