آنسوی هرچه حرف و حدیث امروز است...

بگذار عشــــــــق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو با دیگری...

آنسوی هرچه حرف و حدیث امروز است...

بگذار عشــــــــق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو با دیگری...

دلتنگی شدیییید...


بینی و بین الله شب ها خواب داری؟؟ اصلا ولش کن لعنتی خوشبخت باشی...


جشن...

«روسری وا می‌کنی، خورشید عینک می‌زند!
دسته‌گل غش می‌کند؛ پروانه پشتک می‌زند!
کفش در می‌آوری، قالی علامت می‌دهد

جامه از تن می‌کنی، آیینه چشمک می‌زند!

هر کسی از ظنّ خود، در خانه یارت می‌شود
گاز آتش می‌خورد! یخچال برفک می‌زند!
میوه‌ها با پای خود تا پیش‌دستی می‌دوند
آن طرف کتری به پای خویش فندک می‌زند!

روبه‌رویم می‌نشینی، جشن برپا می‌شود
صندلی دف می‌نوازد؛ میز تنبک می‌زند!
درد دل‌ها از لبت تا گوشِ من صف می‌کشند
پیش از آن، چشمت به چشمِ من پیامک می‌زند!

عشقِ من! این روزها با اینکه درگیرِ تو‌ام
باز هم قلبم برای قبل‌ها لک می‌زند!
زندگی گرچه برای پر زدن می‌سازدش
عاقبت نخ را به پای بادبادک می‌زند!

عشق گاهی با پر قو صخره را می‌پرورد
گاه سنگین می‌شود؛ چکّش به میخک می‌زند
باز هم با بوسه‌ای راه تو را می‌بندم و
حرف آخر را همین لب‌های کوچک می‌زند!»

حتی...

عاشق که باشی عشق شورِ دیگری دارد

 لیلی و مجنون قصه شیرین تری دارد


دیوانِ حافظ را شبی صد دفعه می بوسی

هر دفعه از آن دفعه فالِ بهتری دارد


حتی سوالاتِ کتابِ تستِ کنکورت

- عاشق که باشی - بیت های محشری دارد


با خواندن بعضی غزل ها تازه می فهمی

 هر شاعری در سینه اش پیغمبری دارد


حرفِ دلت را با غزل حالی کنی سخت است

 شاعر که باشی عشق زجرِ دیگری دارد

+عکس

دلم...

خود را شبی در آینه دیدم دلم گرفت

از فکر اینکه قد نکشیدم دلم گرفت

 

از فکر اینکه بال و پری داشتم ولی

بالاتر از خودم نپریدم دلم گرفت

 

از اینکه با تمام پس انداز عمر خود

حتی ستاره ای نخریدم دلم گرفت

 

کم کم به سطح آینه برف می نشست

دستی بر آن سپید کشیدم دلم گرفت

 

دنبال کودکی که در آن سوی برف بود

   رفتم ولی به او نرسیدم دلم گرفت

2 پهلو...

عشق ویرانــــگر او در دلــم اردو زده است

هرچه من قلب هدف را نزدم، او زده است

بیستون بود دلم… عشق چه آورده سرش

که به ارگ بــم ویران شده پهلو زده است؟

مــو پریشان به شکار آمــــد و بعد از آن روز

مــن پریشانم و او گیره به گیسو زده است

دامنش دامنـــه های سبلان است …چقدر

طعم شیرین لبــش طعنه به کندو زده است

مثـــل مغرورترین کــــافر دنیــــــــا که دلش

از کَــفَش رفته و حتی به خدا رو زده است

ناخدایی شده ام خسته که بعد از طوفان

تا دم مـرگ دعــــا خوانده و پارو زده است

تا دم از مرگ زدم گفت: “دعا کن برسی!”

لعنتـــی بـاز فقط حرف دو پهلو زده است!

خسته ام مثل جوانی که پس از سربازی
بشنود یک نفر از نامزدش دل برده
مثل یک افسر تحقیق شرافتمندی
که به پرونده ی جرم پسرش برخورده
خسته ام مثل پسر بچه که درجای شلوغ
بین دعوای پدر مادر خود گم شده است
خسته مثل زن راضی شده به مهر طلاق
که پس از بخت بدش سوژه ی مردم شده است
خسته مثل پدری که پسر معتادش
غرق در درد خماری شده فریاد زده
مثل یک پیرزنی که شده سرباز عروس
پسرش پیش زنش بر سر او داد زده
خسته ام مثل زنی حامله که ماه نهم
دکترش گفته به درد سرطان مشکوک است
مثل مردی که قسم خورده خیانت نکند
زنش اما به قسم خوردن آن مشکوک است
خسته مثل پدری گوشه ی آسایشگاه
که کسی غیر پرستار سراغش نرود
خسته ام بیشتر از پیر زنی تنها که
عید باشد نوه اش سمت اتاقش نرود
خسته ام کاش کسی حال مرا می فهمید
غیر از این بغض که در راه گلو سد شده است
شده ام مثل مریضی که پس از قطع امید
در پی معجزه ای راهی مشهد شده است


نیست...

در خیالات خودم، در زیر بارانی که نیست،
می رسم با تو به خانه از خیابانی که نیست
می نشینی رو به رویم خستگی در می کنی،
چای می ریزم برایت توی فنجانی که نیست 
باز می خندی و می پرسی که حالت بهتر است؟
باز می خندم که خیلی، گرچه می دانی که نیست 
شعر می خوانم برایت واژه ها گل می کنند،
یاس و مریم می گذارم توی گلدانی که نیست 
چشم می دوزم به چشمت، می شود آیا کمی
دستهایم را بگیری بین دستانی که نیست؟ 
وقت رفتن می شود با بغض می گویم نرو
پشت پایت اشک می ریزم توی ایوانی که نیست 
می روی و خانه لبریز از نبودت می شود،
باز تنها می شوم با یاد مهمانی که نیست 
رفته ای و بعد تو این کار هر روز من است،
باور اینکه نباشی کار آسانی که نیست...

پ.ن:دیشب برام خوندش