آنسوی هرچه حرف و حدیث امروز است...

بگذار عشــــــــق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو با دیگری...

آنسوی هرچه حرف و حدیث امروز است...

بگذار عشــــــــق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو با دیگری...

بعد ها...

با من مدارا کن 


بعدها  


دلت برایم تنگ خواهد شد . . . 

 

 


فقط...

ما را می‌گردند 


می‌گویند همراه خود چه دارید؟ 

 
ما فقط 


رویاهای‌مان را با خود آورده‌ایم. 


پنهان نمی‌کنیم 

 
چمدان‌های ما سنگین است 


اما فقط 


رویاهای‌مان را با خود آورده‌ایم . 

 

 


گیسوانم...

حالم خوب است، 

هنوز خواب می بینم ابری می آید 

و مرا تا سر آغاز روییدن بدرقه می کند 

تابستان که بیاید نمی دانم چند ساله می شوم 

اما صدای غریبی مرتب می خوانَدم : 

تو کی خواهی مرد!؟ 

به کوری چشم کلاغ؛ عقابها هرگز نمی میرند . 

مهم نیست  ! 

تو که آن بید لب حوض را به خاطر داری ! 

همین امروز غروب 

برایش دو شعر از نیما خواندم 

او هم خم شد بر آب و گفت : 

گیسوانم را مثل «ری را» بباف

 

 

وقت...

ای کاش یکی بیاید که وقت رفتن نرود...
 

 


نیامد...

من از میان همه‌ی شما، منتظر کسی بودم، که نیامد! 

لااقل...

 

 

 

 

اگر مُرده‌ای، بیا و مرا بِبَر، 

و اگر زنده‌ای هنوز، 

لااقل خطی، خبری، خوابی، خیالی؛  

بی‌انصاف!