آنسوی هرچه حرف و حدیث امروز است...

بگذار عشــــــــق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو با دیگری...

آنسوی هرچه حرف و حدیث امروز است...

بگذار عشــــــــق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو با دیگری...

نوروز...

 

 بنگر به رستاخیز طبیعت که چه زیباست . و هر سال ستاخیزی دیگر را تجربه می کنیم و چه زیباتر رستاخیز انسان در این عصر آهن وتباهی...

 

 

 

گمشده...

چشم هایم را گم کرده ام 


چه کسی آخرین بار، 


            اشک های مرا دیده...

نقاب...

دست به صورتم نزن!!! 

میترسم بیفتد نقاب خندانم... 

و بعد... 

سیل اشکهایم  

تورا با خود ببرد  

و باز من بمانم 

و تنهایی... 

ب ر ف ...

و تازه می فهمم
که برف خستگی خداست

آن قدر که حس می کنی
پاک کنش را برداشته
می کشد
روی نام من
روی تمام خیابان ها
خاطره ها

گروس عبدالملکیان 

 

 

فاتحه...

چه سخت است،

تشییع عشق بر روی شانه های فراموشی ،

و دل سپردن به قبرستان جدایی ،

وقتی که میدانی پنج شنبه ای نیست ،

تا رهگذری ،

بر بی کسی ات فاتحه ای بخواند…

پانسمان...

روحت را زخمی نکن... 

کسی نیست برایت پانسمان کند...

رقصیدن...

حالم خوب است...

خوبه 

خوب...

آنقدر که گلویم امشب مهمانی به راه انداخته!!!!

.

.

.

.

.

.

بغضم بد هوس رقصیدن کرده...