تـنـهـایـی، مـهـربـانـم کـرده اسـت !
شـبـیـه سـربـازی کـه
از روی بـرجـک دیـدهبـانـی،
بـرای تـک تـیـرانـداز آن سـوی مـرز،
دسـت تـکـان مـی دهـد . . .
خبرِ خیرِ تو از نقل رفیقان سخت است
حفظ حالات من و طعنهی آنان سخت است
لحظهی بغض نشد حفظ کنم چشمم را
در دل ابر، نگهداریِ باران سخت است
کشتی کوچک من هرچه که محکم باشد
جستن از عرصهی هولآور طوفان سخت است
ساده عاشق شدهام... سادهتر از آن رسوا
شهرهی شهر شدن با تو چه آسان سخت است
ای که از کوچهی ما میگذری، معشوقه
بیمحلی سر این کوچه دو چندان سخت است
زیر باران که به من زل بزنی خواهی دید
فن تشخیص نم از چهرهی گریان سخت است
کـفـر مـی گـویـم کـه ایـمـان نـیـز آرامـم نـکـرد
گـریـه هـای زیـر بـاران نـیـز آرامـم نـکـرد
خـواب مـیـبـیـنـم کـه دنـیـا بـا تـو شـکـل دیـگـری سـت
خـواب صـادق یـا پـریـشـان نـیـز آرامـم نـکـرد
دل کـه مـی گـیـرد نـمـی گـویـد کـجـا بـایـد گـریـسـت
گـریـه کـردن در خـیـابـان نـیـز آرامـم نـکـرد
سـعـدیـا گـفـتـی کـه مـهـرش مـی رود از دل ولـی
مـهـر رفـت و مـاه آبـان نـیـز آرامـم نـکـرد . .
مـا نـه خـون رنـگـیـن تـری داریـم
نـه چـشـم و ابـروی مـشـکـی تـری !
مـی گـذرد . .
و سـال بـه سـال یـادی از هـم نـمـی کـنـیـم
بـعـدهـا . .
مـثـل هـمـه آن هـا کـه
بـه هـم گـفـتـنـد "دوسـتـت دارم"
و سـال بـه سـال یـادی از هـم نـکـردنـد . . .
خداحافظی بوق و کرنا نمی خواهد
خداحافظی دلیل
بحث
یادگاری
بوسه
نفرین
گریه
...
خداحافظی واژه نمی خواهد!
خداحافظی یعنی
در را باز کنی
و چنان کم شوی از این هیاهو
که شک کنند به چشم هایشان
به خاطره هایشان
به عقلشان
و سوال برشان دارد
که به خوابی دیده اند تو را تنها!؟
یا توی سکانسی از فیلمی فراموش شده!؟
خداحافظی یعنی
زمان را به دقیقه ای پیش از ابتدای آشنایی ببری
و دستِ آشنایی ات را پیش از دراز کردن
در جیب هایت فرو کنی
و رد شوی از کنار این سلام خانمان سوز
خداحافظی
"خداحافظ" نمی خواهد!
وقتی از زمین نمیشود بیرون زد
فرار بیفایدهست ..
شبیه ِ وقتی که نمیخواهی گوش کنی
اما می شنوی ...