مـا نـه خـون رنـگـیـن تـری داریـم
نـه چـشـم و ابـروی مـشـکـی تـری !
مـی گـذرد . .
و سـال بـه سـال یـادی از هـم نـمـی کـنـیـم
بـعـدهـا . .
مـثـل هـمـه آن هـا کـه
بـه هـم گـفـتـنـد "دوسـتـت دارم"
و سـال بـه سـال یـادی از هـم نـکـردنـد . . .
خداحافظی بوق و کرنا نمی خواهد
خداحافظی دلیل
بحث
یادگاری
بوسه
نفرین
گریه
...
خداحافظی واژه نمی خواهد!
خداحافظی یعنی
در را باز کنی
و چنان کم شوی از این هیاهو
که شک کنند به چشم هایشان
به خاطره هایشان
به عقلشان
و سوال برشان دارد
که به خوابی دیده اند تو را تنها!؟
یا توی سکانسی از فیلمی فراموش شده!؟
خداحافظی یعنی
زمان را به دقیقه ای پیش از ابتدای آشنایی ببری
و دستِ آشنایی ات را پیش از دراز کردن
در جیب هایت فرو کنی
و رد شوی از کنار این سلام خانمان سوز
خداحافظی
"خداحافظ" نمی خواهد!
ما سـلام هایی به هم بدهـکاریم
که ادامه ی هـر کـدامشـان
می توانسـت رُمـانـی شـود
یا دیـوانـی...
و بعیــد اسـت
سـلام هایی که ما از خیـرشـان گذشتیم
از ما بگـذرند!
لااقـل رد که می شـوی
بی هــوا بگـو: دوستــت داشتـم!
و تا برگشتــم
لا به لای جمعیـت
گُــم شـده باش!
بـبـیـن !
زنـدگـی مـن تـوی کـلـاهِ هـیـچ شـعـبـده بـازی غـیـب نـشـد
آب را کـه ولـی نـمـی شـود
کـفِ دسـت نـگـاه داشـت
. . .
تـو کـه نـیـامـدی
زنـدگـی مـن
ذره
ذره
از دسـت هـایـم رفـت
حـالـا هـم دیـر اسـت
تـمـام نـشـانـه هـای تـو را پـاک کـرده انـد از نـقـشـه
یـا گـیـرم کـه ورق بـرگـردد
گـیـرم کـه بـیـایـی
بـا دخـتـری کـه زنـدگـی نـدارد
مـیـخـواهـی چـه کـنـی ! ؟
ما زن ها
چرخ و فلکی از چرا ها سواریم
چرا رفت؟
چرا آمد اصلا؟
چرا؟
چرا؟
چرا نخندید!؟
...
یکی بیاید تکانمان بدهد
بگوید پیاده شوید
"نبودن"
مهم تر از "چرا نبودن" است!
دیوانه نمیگوید، دوستت دارم!
دیوانه میرَود تمام دوست داشتن را،
به هر جان کَندنی، جمع میکند از هر دَری،
میزند زیر بغل،
میریزد پای کسی که،
قرار نیست بفهمد دوستش دارد!