چه می دانستم هر چه زمان بیش تر می گذرد من عاشق تر می شوم ؟
عاشق مردی که تا سر حد مرگ مرا دوست داشت
اما شاید نمی خواست یا نمی توانست مرا به چنگ بیاورد .
مامان من یک آرزو تو زندگیش داشته .
فقط یه آرزو .
هیشکی اینو نمی دونه .
حتی بابا هم نمی دونسته .
مامان از بچگی آرزو داشته که وقتی شوهر کرد ،
شوهرش براش گل بیاره . اما بابام هیچ وقت اینو نفهمیده !
وقتی که می رفتی
ﺑﻬﺎﺭ ﺑﻮد
ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ ﮐﻪ ﻧﯿﺎﻣﺪﯼ
ﭘﺎﯾﯿﺰ ﺷﺪ
ﭘﺎﯾﯿﺰ ﮐﻪ ﺑﺮﻧﮕﺸﺘﯽ
... ﭘﺎﯾﯿﺰ ﻣﺎﻧﺪ
ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﮐﻪ ﻧﯿﺎﯾﯽ
ﭘﺎﯾﯿﺰ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﺪ
ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩل ﭘﺎﯾﯿﺰﯼ ﺍﺕ
ﻓﺼﻞ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻧﺮﯾﺰ ...
وقتی خدا می خواست تو را بسازد،
چه حال خوشی داشت،
چه حوصــله ای !
این مـوهــا، این چشم هــا ....
خودت می فهمــی؟
من همه اینها را دوست دارم.