عاشق که می شوی
لالایی خواندن هم یاد بگیر
شب های باقیمانده ی عمرت
به این سادگی ها
صبح نخواهند شد
بی تو آن ظلمی که شادی کرد با من؛ غم نکرد
گریه هم یک ذره از اندوه هایم کم نکرد
آن قدر دنیای ما با هم تفاوت داشت که
خطبه های عقد هم ما را به هم محرم نکرد
راز دور افتادنم از خویش را از کس نپرس
هیچکس ظلمی که من بر نفس خود کردم نکرد
نیست تأثیری در ایما، لالها فهمیده اند
اینکه ده انگشت کار یک زبان را هم نکرد
نه هراس از آتش دوزخ، نه اخراج از بهشت
آخرش هم آدمی را هیچ چیز آدم نکرد
یک بار چهل و سه بار غروب آفتاب را تماشا کردم !
خودت که میدانی
وقتی آدم دلش گرفته باشد از تماشای غروب چه لذتی میبرد.
پ.ن: خدا میداند آنروز چهل و سه غروبه چه قدر دلت گرفته بود...