آنسوی هرچه حرف و حدیث امروز است...

بگذار عشــــــــق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو با دیگری...

آنسوی هرچه حرف و حدیث امروز است...

بگذار عشــــــــق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو با دیگری...

بگذر...

از خنده هایم که بگذری 

 
به قناری کوچکی خواهی رسید 


که سالهاست 


در گلویم کز کرده است...

انار...

منم اناری در هنگامه ی ِ پوسیدن !  

تا دورم نینداخته اند  

صورتم را به دو دست بگیر  

و لب‌هایم را بمک !  

 

مهمان...

دستــــم  

به سمــت تلفن می رود و ... 

باز می گردد !


چـون کودکی که به او گفته اند 

شـــیرینی روی میـــز 

مال مهمان هاست !! 

 

بعد از تو...

" تو را از یاد خواهم برد کم کم " بارها گفتم 

به خود کی میرسم اما به کم کم های بعد از تو


بیا برگرد ! باهم گاه ... باهم راه ... باهم ... آه ! 

مرا دور از تو خواهد کشت باهم های بعد از تو 

 

7...

خسته‌ام  

از زمین و از زمان 

مرا  

۷ ِ کوچکی بکش 

در آسمان 

 

کلاغ...

به همان سادگی 

که کلاغ سالخورده 

با نخستین سوت قطار 

سقف واگن متروک را تـرک میگوید ؛ 

دل 

دیگر 

در جای خود نیست ... 

 

به همین سادگی !  

 

 

...

مرا ببخش  

که با دوریت زنده ام  

هنوز