منم اناری در هنگامه ی ِ پوسیدن !
تا دورم نینداخته اند
صورتم را به دو دست بگیر
و لبهایم را بمک !
دستــــم
به سمــت تلفن می رود و ...
باز می گردد !
چـون کودکی که به او گفته اند
شـــیرینی روی میـــز
مال مهمان هاست !!
" تو را از یاد خواهم برد کم کم " بارها گفتم
به خود کی میرسم اما به کم کم های بعد از تو
بیا برگرد ! باهم گاه ... باهم راه ... باهم ... آه !
مرا دور از تو خواهد کشت باهم های بعد از تو
به همان سادگی
که کلاغ سالخورده
با نخستین سوت قطار
سقف واگن متروک را تـرک میگوید ؛
دل
دیگر
در جای خود نیست ...
به همین سادگی !