آنسوی هرچه حرف و حدیث امروز است...

بگذار عشــــــــق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو با دیگری...

آنسوی هرچه حرف و حدیث امروز است...

بگذار عشــــــــق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو با دیگری...

کاش...


دلـــم عجیب گرفته است
آن قدر که خنده هایت هم
شادم نمی کنند دیگر.

کاش هیچ عکسی به یادگار نمی گرفتیم!

اگر...

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به صداهای زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی .

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
زمانی که خودباوری را در خودت بکشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند .

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر برده ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی …
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی،
اگر رنگهای متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی .

تو به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌کنند،
دوری کنی ...

تو به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت،‌ یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رؤیاها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یک بار در تمام زندگی ات
ورای مصلحت‌اندیشی ها بروی ...

امروز زندگی را آغاز کن !
امروز مخاطره کن !

امروز کاری کن !
نگذار که به آرامی بمیری !
شادی را فراموش نکن !

خورد...

می شود تنهایی بچگی کرد

تنهایی بزرگ شد

تنهایی زندگی کرد

تنهایی مُرد

ولی 

قهـوه ی غروب هـای دلگیـر  ِ جـمعـه 

را

که نمی شود تنهایی خورد...! 

 

هر...

میدانی؟ هربار که می ایستم

هربار که زندگی میگذرد

هربار...هربار...

یادم می افتد هنوز چقدر حرف های نزده داریم...

چقدر من

چقدر تو

هنوز کنار هم ننشسته ایم و ...

راستی!

اینجا چقدر جای تو خالی ست... 

 

باشد...

با فنجانی چای هم می توان مست شد!
اگر اویی که باید باشد، باشد ...

واقعی...


حسرت واقعی را ...
آن روزی میخوری ،
که میبینى ...
به اندازه سن و سالت ،
زندگى نکرده ای ... !

مبادا...

ای کاش با عشق نمی آمدی که با دلزدگی بروی
ای کاش دوستانه می آمدی
تا سلامی بگویی
احوالی بپرسی
درد دلی بکنی
چای نعنا بنوشی
سیگاری با دود سبز بکشی
بوسه گرم بر گونه ام بزنی و بروی
حال که چنین سرد می روی
یادت نرود چیزی به جای نگذاری
مبادا برگردی و
اشک هایم را ببینی. . .