عشق ویرانــــگر او در دلــم اردو زده است
هرچه من قلب هدف را نزدم، او زده است
بیستون بود دلم… عشق چه آورده سرش
که به ارگ بــم ویران شده پهلو زده است؟
مــو پریشان به شکار آمــــد و بعد از آن روز
مــن پریشانم و او گیره به گیسو زده است
دامنش دامنـــه های سبلان است …چقدر
طعم شیرین لبــش طعنه به کندو زده است
مثـــل مغرورترین کــــافر دنیــــــــا که دلش
از کَــفَش رفته و حتی به خدا رو زده است
ناخدایی شده ام خسته که بعد از طوفان
تا دم مـرگ دعــــا خوانده و پارو زده است
تا دم از مرگ زدم گفت: “دعا کن برسی!”
لعنتـــی بـاز فقط حرف دو پهلو زده است!
خبرِ خیرِ تو از نقل رفیقان سخت است
حفظ حالات من و طعنهی آنان سخت است
لحظهی بغض نشد حفظ کنم چشمم را
در دل ابر، نگهداریِ باران سخت است
کشتی کوچک من هرچه که محکم باشد
جستن از عرصهی هولآور طوفان سخت است
ساده عاشق شدهام... سادهتر از آن رسوا
شهرهی شهر شدن با تو چه آسان سخت است
ای که از کوچهی ما میگذری، معشوقه
بیمحلی سر این کوچه دو چندان سخت است
زیر باران که به من زل بزنی خواهی دید
فن تشخیص نم از چهرهی گریان سخت است
کـفـر مـی گـویـم کـه ایـمـان نـیـز آرامـم نـکـرد
گـریـه هـای زیـر بـاران نـیـز آرامـم نـکـرد
خـواب مـیـبـیـنـم کـه دنـیـا بـا تـو شـکـل دیـگـری سـت
خـواب صـادق یـا پـریـشـان نـیـز آرامـم نـکـرد
دل کـه مـی گـیـرد نـمـی گـویـد کـجـا بـایـد گـریـسـت
گـریـه کـردن در خـیـابـان نـیـز آرامـم نـکـرد
سـعـدیـا گـفـتـی کـه مـهـرش مـی رود از دل ولـی
مـهـر رفـت و مـاه آبـان نـیـز آرامـم نـکـرد . .